قسمت ۱۳
بلافاصله سؤال بعدی رو پرسیدم: تا حالا دیدین من حسرت ازدواج دوستام یا دخترای فامیل رو بخورم؟ بابا دیگه کلافه شد و گفت: مهسان این سوالا برای چیه بابا؟ خب معلومه که نه، تو این قدر روح بزرگی داری که…
بلافاصله سؤال بعدی رو پرسیدم: تا حالا دیدین من حسرت ازدواج دوستام یا دخترای فامیل رو بخورم؟ بابا دیگه کلافه شد و گفت: مهسان این سوالا برای چیه بابا؟ خب معلومه که نه، تو این قدر روح بزرگی داری که…
بزرگترین مبارز نه آریوبرزن است نه ژولیوس سزار و اسپارتاکوس و نه ناپلئون بناپارت… بزرگترین و سر سخت ترین مبارز منم که سالهاست با هزاران نفر که در منعم از دوست داشتنت متحدند، عاشقانه مبارزه می کنم.
اگر روزی یک نفر بی هوا یقه ات را در خیابان گرفت و مشتی حواله چانه ات کرد، جا نخور، بدان جمعه مظلوم و بدبختی است که دلتنگی و بی حوصلگی نبودنت را سالهاست گردن غروبش می اندازم دلبرجان…
گاهی پس تمام داد و دعواها، بهانه گیری ها و غر زدن ها، گریه های وقت و بی وقت فقط دلتنگی است و بس… غم و نگرانی نبودن و از دست دادنت است که حتی به دکمه پیراهنت هم حسادت…
پا گذاشتم توی عشقی که مثِ درده تو سینم شده یه راه مه آلود که تهش رو نمی بینم تو دلت جایی ندارم این برام شده یه باور تو واسم یه عشقی اما من برات مثل یه خواهر می دونم…
چه عید و سال نویی ؟ وقتی بازم نباشی موندم تو پاییزی که رفتی ازم جدا شی چه سبزه و سکه ای؟ چه سفره ی هفت سینی؟ وقتی که با لباس نوم هرگز منو نمی بینی نمی خوام این سالی…
این منصفانه نیست از زندگیت برم تو باشی تا ابد توو قلب و خاطرم از وقتی که رفتی دنیام تاریکه با هر قدم دوریت مرگم چه نزدیکه تو نیستی آغوشم عطر تو رو میده فهمیده دیوونم هرکی منو دیده منی…
خیلی دوست دارم بدونم بعد من چطوره حالت زندگیت آرومه بی من؟ حالا که نیستم تو فالت بعد من کسی اومد که همه ی دنیاش تو باشی؟ تموم ترسش از این شه که یه روز ازش جدا شی؟ خیلی دوست…
دلم میخواد برم جایی کسی نپرسه کی هستی؟ نپرسن تو چرا رفتی؟ چرا حالا پیشم نیستی؟ یه خونه ای که دیواراش هی عکساتو نخوان از من یه جوری باید آغوشت بِره از خاطرِ این تن با داغ هق…
وقتی که تو درد می کشی دنیا برام تیره میشه تموم غم های زمین به قلب من چیره میشه وقتی که تو درد می کشی دنیا رو می ریزم به هم می خوام که هرجوری شده از دردات کم کنم…