از ذوق اینکه قرار بود ساره رو بعد از شش سال ببینم، دیشب خوب نخوابیدم، برای آخرین بار یه نگاه توی آینه کردم و راه افتادم، غیر از قرمزی چشمم از نخوابیدن دیشب همه چیز عالی بود، اومدم در ماشین روباز کنم که یه شماره که از صبح چند بار تماس گرفته بود دوباره تماس گرفت، شماره ناشناس بود، حتما از مشتریا بود، اصلا دوست نداشتم بخاطر رودربایستی دیدن خواهرم دیر شه. جواب ندادم، باید زودتر خودمو به فرودگاه می رسوندم، راه افتادم و هنوز چیزی از خونه دور نشده بودم که گوشیم دوباره زنگ خورد، به خیال اینکه دوباره مشتریه اومدم قطع کنم که دیدم عکس مهرزاد افتاده با اون خنده دلنشینش، یه لحظه یاد این افتادم که شش ساله از ازدواجمون می گذره و دقیقا ساره آخرین بار برای جشن عروسی ما تونست بیاد ایران
-الو سایه، چرا جواب نمیدی؟ کجایی؟
-سلامت کو آقا؟ دارم میرم فرودگاه دنیال ساره
-ببخشید سلام،فرودگاه؟ ببین سایه نمی ….
یهو قطع شد، هرچی زنگ زدم خاموش بود، زنگ زدم شرکت، منشی گفت: آقای شریفی دو ساعته از شرکت رفتن، زیاد بهش فکر نکردم،باید زودتر به فرودگاه می رسیدم.
چند لحظه نگذشته بود که دوباره گوشیم زنگ خورد، این زنگ خوردنای متوالی کلافه ام کرده بود ولی به امید اینکه مهرزاده اومدم جواب بدم که دیدم نوشته الهه، وای الان اصلا وقت نداشتم ولی جواب دادم چون الهه سمج تر از این حرفا بود…
-سلام الهه جون، خوبی؟
-سلام سایه خانم بی معرفت، من خوبم، تو خوبی؟ چه خبر؟ شد توی این دو سال یه بار تو حالمو بپرسی؟
-مرسی عزیزم، ببخشید سرم شلوغه، حق داری، خواهرم داره از کانادا برمی گرده
-عه، همون خواهرت که آخرشم من یه عکس ازش ندیدم؟
-آره عزیزم
_چه خوب، به سلامتی، راستی سایه جون چه خواهرشوهر نازی داریا
-خواهرشوهر؟ مهرزاد که خواهر نداره!
-جدی؟ خ…ب، پ..پس هیچی
-خب بگو
-آخه همین یه ساعت پیش آقا مهرزاد رو با یه دختر دیدم که تو ماشینش بود.
دیگه نفهمیدم چی گفت فقط سرسری خداحافظی کردم
اه لعنتی بازم خوردم به چراغ قرمز،اونم ۶۰ ثانیه، دختر خوشگل؟امروز؟ مهرزاد؟ ماشین؟
۵۰ثانیه…
مهرزاد گوشیشو خاموش کرد که با کی بره؟ منو پیچوند؟ اصلا چرا زنگ زد؟
۴۰ثانیه…
بله دیگه امروز کلی به خودش رسید که بره سر قرار، دستت درد نکنه مهرزاد، خانم عطایی گفت دو ساعته از شرکت رفته بیرون
۳۰ثانیه…
از مشغول بودن امروز من سواستفاده کردی؟ ازت متنفرم مهرزاد، خوب جواب اعتماد منو دادی، خوووووب
۲۰ثانیه…
سبز شو لعنتی، دوباره گوشیم زنگ خورد، بازم عکس مهرزاد، دیگه لبخندشم قشنگ نبود، اصلا چیکار داشت؟ با چه رویی زنگ زده بود؟
-بله؟
-الو سایه، ببخشید عزیزم شارژ گوشیم تموم شد، ببینم خانم آدم اینجوری از خواهرش استقبال می کنه؟ چرا جواب تلفنشو ندادی؟
-تلفن؟
-مثل اینکه پروازش زودتر به مقصد رسیده، هرچی زنگ زده جواب ندادی، زنگ زد به من، من اومدم دنبالش
وااای یعنی اون تلفنا از ساره بود؟
۱۰ثانیه…
مهرزاد داشت تند تند ادامه میداد…
-اومدم بهت زنگ بزنم خبر بدم که توی راه فرودگاهم که شارژم تموم شد، اومدم فرودگاه گوشیمو شارژ کردم خواستم باهات تماس بگیرم آنتن نداشتم، الان نزدیک خونه ایم، تو حتما تا الان رسیدی فرودگاه، ببخش خانمم
۱ثانیه…
چراغ سبز شد…
“گاهی باید پشت چراغ قرمز قضاوتامون بمونیم”
۲ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
خیلی زیبا بود . زیبا . می دونستی زیبا چه کلمه ی زیباییست ؟
سپاس از مهرتون