– سلام بابا
بابا: سلام باباجون، چی شد؟ شرکت چه طور بود؟ محیطش؟ رئیسش؟ کارمندا؟
– بابــــــا، امون بدین میگم.
یکی یکی، کل اتفاقاتی رو که برام افتاده بود براشون تعریف کردم و تهشم با گفتن “این جوریا” که تکه کلاممه، نشون دادم که حرفام تموم شده، بابا دستاش رو توی هم گره زد و چند لحظه کوتاه رفت تو فکر که با سؤال من به خودش اومد.
– بابا حالا در مورد حقوق چی بگم؟
بابا: الآن گرسنه ایم مغزمون کار نمیکنه، فعلاً بریم نهار.
– باشه.
دوتایی نشستیم دور میز و مامان مشغول کشیدن غذا بود که پرسیدم: پس مهشید و مهزاد کجان مامان؟
مامان: مهشید که رفت یه کتاب بخره، مهزادم از مدرسه اومد نهارشو خورد و خوابید.
داشتیم تو سکوت ولی هر کدوم غرق افکار خودمون غذا میخوردیم که مامان گفت: مهسان! به نظرم با مهندس امیریان تماس بگیر و با خودش راجع به حقوق مشورت کن، اون بهتر میشناسه دوستشو.
بابا هم با تکون دادن سرش و گفتنِ «آره حق با مادرته، این بهترین راهه» نظر خودشو اعلام کرد.
– اوهوم درست میگید مامان، ممنون.
صبر کردم تا غروب و با مهندس امیریان تماس گرفتم.
مهندس امیریان: الو بفرمائید
– الو سلام آقای مهندس، معتمدی هستم، میبخشید مزاحم میشم.
مهندس امیریان: سلاااام خانم مهندس، حال شما؟ پدر خوب هستن؟
صدای گرم و مهربونی داشت، بهش نمیخورد سن زیادی داشته باشه
– ممنونم، سلام دارن خدمتتون، راستش مزاحمتون شدم که باهاتون مشورت کنم.
مهندس امیریان: خواهش میکنم، در خدمتم.
– زنده باشید، من امروز رفتم شرکت آقای مهندس حیدری، ایشون ازم میزان حقوق مدنظرم رو پرسیدن، منم چون سابقه فعالیت خاصی ندارم نمیدونستم چی بگم.
مهندس امیریان: بینید خانم مهندس! شما به ایشون بفرمائید راجع به حقوقتون با من صحبت کنن، با من رودربایستی داره، خودم براتون حداکثر حقوق رو در نظر میگیرم، باهاشون صحبت کنید، برید مشغول شید.
– خیلی لطف میکنید، چشم، خداحافظتون.
مهندس امیریان: خداحافظ.
بعد از قطع کردن تلفن خوشحال بودم که خدا بهترین راه رو جلوی پام گذاشت، با خوشحالی اون شب رو به صبح رسوندم، صبحِ زود بیدار شدم، با مهندس حیدری تماس گرفتم و پیغام مهندس امیریان رو بهش رسوندم، اونم در جواب بهم گفت: باهاتون تماس میگیرم.
دو هفته گذشت و هیچ خبری نشد، منم هر روز از تماس مهندس حیدری ناامید و ناامیدتر میشدم، زیاد از اتاقم بیرون نمیرفتم، تنها همدم و باعث گاهی از اون حال در اومدنم مهزاد بود که با مهربونیاش حالمو خوب میکرد، مامان و بابا هم میدونستن ناراحتم چیزی ازم نمیپرسیدن، تا اینکه یه روز که بعد از نهار طبق روال این چند وقت بازم داشتم آروم و ساکت میرفتم سمت اتاقم، مامان بی هوا گفت: شکست خوردی؟
با تعجب برگشتم سمت مامان و گفتم: با منی مامان؟
مامان صداشو بلندتر کرد و با یه کم عصبانیت گفت: بله، چرا از مشکلت فرار میکنی؟ کارت جور نشد؟ فدای سرت، یه کار دیگه، مگه دنیا به آخر رسیده؟
ناراحت شدم و گفتم: مامان! من بابت کار ناراحت نیستم، بابت این ناراحتم که حتی اجازه ندادن تواناییمو نشون بدم، اونم فقط بخاطر وضعیت جسمیم، مگه ارزش آدما به ظاهرشونه؟
مامان: خب همینا رو از خودشون بپرس، من دختر ترسو تربیت نکردم.
– نه مامان، نمیترسم ولی نمیخوام با اون آدم ظاهربین دهن به دهن شم.
مامان: دهن به دهن نشو ولی میتونی مودبانه بهش حرفتو پیغام بدی، شاید باعث شدی با کس دیگه این کارو نکنه.
– یعنی به مهندس امیریان بگم؟
مامان چشماشو آروم باز و بسته کرد و گفت: اوهــــــوم.
فکری به سرم زد و بی هیچ حرف دیگهای سریع رفتم تو اتاقم، گوشی رو برداشتم و به مهندس امیریان پیام دادم: “سلام آقای مهندس، وقتتون بخیر، مدتهاست دارم فکر میکنم این مطلب رو بهتون بگم یا نه ولی از اونجایی که پدر و مادرم یادم دادن همیشه حرفم رو با شجاعت و احترام بزنم، تصمیم گرفتم بگم. کار آقای حیدری برام خیلی توهین آمیز بود، چون ایشون بخاطر شرایط جسمی من بدون توجه به تواناییهام دو هفته من رو سرکار گذاشتن و در آخر هم جوابی ندادن، البته من باید خودم در بدو ورود از ظاهر کارمنداشون متوجه میشدم که اونجا بیشتر شباهت به یه مزون عروس داره تا شرکت. ایشون فکر کردن من بخاطر مشکل جسمیم، ناتوانم و اصلاً رزومه من براشون مهم نبود، به هرترتیب خوشحالم که با آدمای ظاهربینی مثل این آقا کار نمیکنم ولو با دستمزد کلان. بالاخره هر آن کس که دندان دهد نان دهد. من به لطف خدا و تکیه به مغز و تواناییم موفق میشم ولی لطفاً به دوستتون بفرمایید کاش خدای بزرگ به جای قد بلند بهشون فکر بلند میداد، ببخشید اگه جسارتی کردم، دلم پر درد بود، در پناه خدا”
وقتی پیام رسید انگار سبک شدم، غم از دلم رفت، حتی اگه کار رو به دست نیاوردم حداقلش حرف دلمو زدم، تو این دو هفته از خودم غافل شده بودم، رفتم جلوی آینه و یه چشمک به خودم زدم، خندیدم و به خودم گفتم: نبینم دیگه کم بیاریا مهسان خانم، اصلاً قول بده از امروز هر مشکلی برات پیش اومد، کم نیاری، آفریــــــــن دختر.