قسمت ۵
داشتم همچنان حرف میزدم که دیدم در اتاقمو میزنن، بلند گفتم: بفرمائید مهزاد بود، در رو یه کم باز کرد، فقط سرشو داخل آورد و با نگرانی خاصی گفت: آبجی میشه بیام تو؟ از حالتش خندم گرفت و گفتم: آره،…
داشتم همچنان حرف میزدم که دیدم در اتاقمو میزنن، بلند گفتم: بفرمائید مهزاد بود، در رو یه کم باز کرد، فقط سرشو داخل آورد و با نگرانی خاصی گفت: آبجی میشه بیام تو؟ از حالتش خندم گرفت و گفتم: آره،…
– سلام بابا بابا: سلام باباجون، چی شد؟ شرکت چه طور بود؟ محیطش؟ رئیسش؟ کارمندا؟ – بابــــــا، امون بدین میگم. یکی یکی، کل اتفاقاتی رو که برام افتاده بود براشون تعریف کردم و تهشم با گفتن “این جوریا” که تکه…
تا قطع کردم نفسمو با یه پوووووف بلند بیرون دادم و گفتم: آخیش، تموم شد. سریع رفتم که به بابا و مامان نتیجه رو بگم، بابا آماده شده بود و این ور اُپن آشپزخونه داشت سفارشای خرید رو از…
آخه خدایا قربون بزرگیت برم من، هرکسی یه جوری با یه صدایی بیدار میشه، یکی با صدای زنگ ساعت، یکی با صدای خروس، یکی با صدای عشقش، من چرا باید هر روز با صدای دعوا و بحث بابا و مهشید…